با عبورت تاابدبارانی ام
بنگراینک درمن این ویرانی ام
کاش می دیدی دراین پس کوچه ها
پرسه های بی سروسامانیم
تشنه ی یک لحظه دیدارم بگو
پس توکی بااین عطش می خوانی ام؟
بشکن این قفل سکوت سردرا
درپس هر واژه ات زندانیم
کاش مهمان نگاهت می شدم
سرخوش ازاین خلوت پنهانیم
تماشایی ترین تصویر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر هم صحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است اما با تمام سادگی هایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزل هایم گریزی نیست
تو هم مانند حوا زود اغوا می شوی گاهی
آمدی گفتی خداحافظ شکستی قلب من
بند بند من جدا شد شاد کردی درد من
من فراموشت شدم،عشقت فراموشم نشد
ابر غم می بارد هرشب بر زمین زرد من
این توهم بود که گفتی عشق دیرین منی؟
خوب میدانم که میخندی به این احوال من
من نمیدانم که میدانی که خوبم یا بدم!